به نام خدا
همین عصری نشستیم با یه بنده خدایی حرفهامون رو زدیم دلخوریهامون رو گفتیم و از هم حلالیت طلبیدیم ؛ نمیدونم چه جوری مسیر صحبتمون به اینجا رسید
ولی هر چی بود خیر بود احساس میکنم سبک شدم ، از اینکه حرفهای تلمبار شده این مدت رو بهش گفتم ؛ اونم حرفهاشو زد به نظرم آروم شده بود .
از آدمهای تودار که ناراحتیشون رو بروز نمیدن و به جاش سکوت میکنن خوشم نمیاد ؛ دوست دارم آدمها دلخوریهاشون رو بریزن بیرون و بعد که تخلیه شدن
از اول شروع کنن .&&&
«به نام یکتا خالق هستی »
امروز حالم خوبه خوبه
خیلی بهتر از چند روز قبل
سرفه هایم تقریبا تمام شده
کسالتم رو به بهبود است
و این مسافرت سه روزه
خستگیم را در کرده
خیلی وقت بود انقدر
آرامش نداشتم
از همه جالبتر این بود
که بعد از 10 سال
فوتبال دستی بازی کردیم ؛
هشت نفر بودیم دو تا تیم چهارتایی
خیلی عالی بود هر چند ما باختیم
ولی خیلی هیجان داشت .
سینما 5 بعدی هم رفتیم ؛
سوار سورتمه مجازی شدیم
ده دقیقه جیغ میزدیم
وای خیلی تخلیه انرژی شدیم
خیلی خوش گذشت ؛
خیلی زیاد
یه مسافرت خانوادگی سه روزه عالی&&&
رگ رگ زندگیم را
به شرر میدانم؛
غنچه ای در پس مهتاب
به لب میدانم؛
تو مرا گر همه شب یاد کنی
میدانم؛
تو مرا گر به جولانگه مرداب
روان سازی
میدانم؛
هر چه هستی
از حضورت در کنارم می شناسم؛
ای رواق صورت زیبای تو
ای تو آیینه مهتاب شبی در دل من
ای تو سرزندگی سرخی کامم در دل
ای تماشا ، ای راز
سخنم را، نگویم به گزاف
من دلم وسوسه سیب خدا
میخواهد؛
من دلم قهقهه مرغ چمن میخواهد؛
من دلم رودی خروشان
اسبی دلاور
یاری به همراه
موجی به لشکر
میخواهد&&&
بعضی افراد شمارش رو خوب بلدند ، به اصطلاح ریاضیشون فوله ؛
اما
از کیفیت هیچی سرشون نمیشه ، کلاً تفاوت جنس بدل با اصل ؛
رو تشخیص نمیدن ؛
ولی از 1 تا بی نهایت رو خوب میشمرن &&&
این کتاب مورد علاقه من هست خیلی دوستش داشتم و هدیه دادم به بهترین و ماندگار ترین
دوستم ( هر جا هست سلامت باشه )
به نام خدا
فکر کنم دوباره معتاد شدم
به نت
اعتیادم زیاد شده
نه اینکه همش تو چت باشم نه
اصلا حوصله حرف زدن هم ندارم
فقط با جملات کوتاه جواب میدم
ولی ساعتهای زیادی از عمرم در نت هستم
علاف میچرخم
از این سایت به اون سایت
از این مطلب به اون مطلب
حوصله ام سر میره
نمیدونم
وقتی نمیام
دلم میگره وقتی میام نفسم میگیره
آخرش باید
ترک کرد
ولی چه جوریشو نمیدونم
بزرگترین ارزوم اینه نویسنده معروفی بشم
دلم میخواد برم فوق ادبیات فارسی بخونم
تا دکتری
ولی اینا همش رویاهای شیرین من هست
بدنم درد میکنه
معتاد شدم رفت
چی میخوام از جون این همه نوشته و شعر و صفحه
دنبال چی میگردم
نیست
نیست
نیست
هر چی میگردم هیچی نیست
نشونی نیست
کاشکی تو اینجا یه نم بارون واقعی می اومد
شاید دوباره تازه می شدم &&&
همیشه به یادت هستم،
اماشاهدی ندارم،
بجز
کلاغ بام خانه مان
که او هم
حقیقت را به تکه پنیری میفروشد!
«به نام خدا»
گریه های ممتد نوزاد فضای اتاق را پر کرده بود مادر نیم نگاهی به پدر انداخت لبخند محوی بر روی لب داشت و چشمان بی حالتش را در اطراف چرخاند دلش در دلهره ای عمیق فرو رفت ناگهان بغضش ترکید و زد زیر گریه ؛ مرد نگاه سنگین و زمختش را به زن افکند ؛ زن با گوشه چادرش اشک چشمانش را خشک کرد . با صدای لرزانی گفت : من نمیدونم چرا خدا به ما پسر نمیده ؟ خدا شاهده آنقدر نذر و نیاز کردم ولی نمیدونم چرا خدا باز به ما دختر داده حالا تو چرا انقدر ناراحتی من خودم هم غمگینم . مرد ؛ نگاهی از روی غضب به زن انداخت ، پک عمیقی به سیگارش زد و بعد سگرمه هایش را در هم فرو برد ؛ با خود اندیشید ششمین دخترش هم به دنیا آمد بدون یک پسر در دل ، خودش را نفرین میکرد که ایکاش زودتر مرگش فرا برسد نمیدانست در آینده چه میشود ؟
نه اینکه آدم لاقیدی باشد ولی این حس تمام وجودش را فرا گرفته بود که چرا برادرش چهار پسر دارد و او شش دختر!! ناگهان از جایش بلند شد و به راهرو و سپس به حیاط بیمارستان رفت تمام درونش در آتش حسرت داشتن یک پسر میسوخت ؛ بر روی صندلی در حیاط بیمارستان نشست سیگار پشت سیگار میکشید ؛ انگار ناکامی بزرگی برایش پیش آمده بود . نگاه ممتدش روبرو را مشاهده میکرد و از پرنده روی درخت چشم بر نمیداشت ، ناگهان دید مرد میانسالی در کنارش نشست و با خوشرویی روکرد به مرد و گفت : یاالله ، سلام علیکم ؛ پام درد میکنه یه کم اینجا بشینم مرد خودش را کمی جمع و جور کرد و در جواب مرد میانسال گفت : خواهش میکنم ؛ سلام علیکم بفرمائید . مرد میانسال گفت : دخترم تازه فارغ شده به بیمارستان اومدم ، مرد گفت : به سلامتی چی ؟ مرد میانسال گفت : خدا پسری بهش داده الحمدلله شکر ؛ گویا داغ دل مرد تازه شده باشد گفت : خوش به حالش مرد میانسال تعجب کرد نگاهی به مرد انداخت گفت چطور مگه ؟ مرد گفت زن منم فارغ شده ولی خدا بهش دختر داده ؛ مرد میانسال گفت : خوب خدا رو شکر خداوند هدیه آسمانی به شما داده چرا ناراحتی ؟ مرد گفت از زنم ناراحتم نه از خدا این ششمین دختر که برام به دنیا آورده ؛ مرد میانسال نگاه معنا داری به مرد کرد و گفت :مگه دست خانمت بوده ؟ مرد گفت : آره دیگه دختر زا هست الان زن داداشم پسر زا هست 4 تا پسر براش آورده . مرد میانسال خنده کرد و گفت : مسلمان هستی ؟ مرد گفت : بله ؛مرد میانسال گفت : خدا رو قبول داری ؟ قرآن رو قبول داری ؟ مرد : گفت بله که قبول دارم من تمام محرم رو برای امام حسین (ع ) مشکی میپوشم . مرد میانسال گفت میدانی خدا در قرآن گفته خودش میدونه به هر کس دختر یا پسر بده یا هر دو یا هیچکدوم .مرد تعجب کرد گفت : نه مگه این چیزها دست خداست ؟ مرد میانسال گفت : البته که دست خداست ؛ خداوند تو آیه 49 و 50 سوره شوری به وضوح توضیح داده یه لحظه بزار یادم بیاید ؛ بله این متن آیه ها و ترجمه آن هست که : یهبُ لِمَن یَشَاءُ إِنَثًا وَ یَهَبُ لِمَن یَشَاءُ الذُّکُورَ(49)أَوْ یُزَوِّجُهُمْ ذُکْرَانًا وَ إِنَثًا وَ یجَعَلُ مَن یَشَاءُ عَقِیمًا إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ(50)
این دوآیه چنین بیان می کند که :خداوند به هر کس اراده کند دختر مىبخشد و به هر کس بخواهد پسر، یا اگر بخواهد پسر و دختر هر دو به آنها مىدهد، و هر کس را بخواهد عقیم و بى فرزند مىگذارد....واین نشانه قدرت اوست .واینکه اگر کسی بخواهد فرزندش پسر یا دختر بشود، تنها خداست که چنین قدرتی داردکه به او پسر دهد یا دختر....ودر نتیجه چنین بیان میکند که:طبق این آیات مردم به چهار گروه تقسیم مىشوند: آنهایى که تنها پسر دارند و در آرزوى دخترى هستند، و آنها که دختر دارند و در آرزوى پسرى، و آنها که هر دو را دارند، و گروهى که فاقد هر گونه فرزندند و قلبشان در آرزوى آن پر مىکشد.و همونطوریکه هیچکس نه در زمانهاى گذشته و نه امروز که علوم و دانشها پیشرفت فراوان کرده قدرت انتخاب در این مساله را ندارد، و با توجه به تلاشها و کوششها هنوز کسى نتوانسته است عقیمان واقعى را فرزند ببخشد، و یا نوع فرزند را طبق تمایل انسان تعیین کند البته درسته که نقش بعضى از غذاها و داروها را در افزایش احتمال تولد پسر یا دختر وجود داره، ولى باید بدونیم که اینها فقط احتمال را افزایش مىدهد، و نتیجه هیچیک قطعى نیست. مرد در فکر فرو رفت و با خود اندیشید هر چه خواست خداست همان میشود و باید راضی به رضای حق تعالی بود گویی قلبش از نور الهی روشن گشته بود و یا این شعر
هش دار که گر وسوسه نفس کنی گوش آدم صفت از روضه رضوان بدر آیی
به نام خدا
امروز ساناز 13 با رو گوشیم زنگ زد
اصلا حوصله شو ندارم
از دستش خسته هستم
خیلی ناراحتم کرده بود 6 ماه بود ازش خبر نداشتم
5 تا اس ام اس فرستاد
با هر زنگش اعصابم بیشتر به هم میریخت
نمیدونم چی پیش خودش فکر کرده بود
چند روز پشت سر هم اس میزنه
لاو میزنه
میثم گفت جوابشو بده
بهش بگو دیگه نمیخوای باهاش صحبت کنی و دوستیتون تمام بشه
براش نوشتم ازش دلخورم
نمیخوام باهاش حرف بزنم
و به خاطر مهربونیهای گذشته اش
ازش تشکر کردم
بازم برام اس زده عذر خواهی کرد
میخواست باهام حرف بزنه
بهش گفتم جایی هستم برای بعد
تا دیگه زنگ نزد
حالم بده
هفت ساله با ساناز دوستم
الان سردرد دارم
تا حالا چند بار به خاطرش با میثم
دعوا داشتیم
نمیدونم چیکار کنم
میخوام رابطه مو باهاش قطع کنم
اعصابشو ندارم
خیلی درگیرم میکنه
خسته ام میکنه
خسته شدم &&&
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |