اعترافش سخت است
اما این روزها آنقدر سردم
که دستانم از سردی درونم
قندیل بسته ؛
لحظه ، لحظه ، به فکر یک نجات
لحظه ، لحظه به فکر یک تغییر
اما
این آدم برفی دارد آب می شود
و گرمای محیط
دماغش را کنده
و چشمانش از سیاهی
دور شده
این آدم برفی
پاهایش در آبی سرد گرفتار شده
چیزی به زوال این آدم برفی نمانده&&&
باد سرد پاییزی در صورتم قدم میزند
و خاشاک خیابان در چشمانم جولان
و هوای خاکی را با ولعی خاص فرو می دهم؛
ناگهان صدای رعدی غریب
آسمان را به لرزه می اندازد
و من در دل میگویم؛
ای وای
باز باران
و در همین افکار
قلقلکی بر روی گونه ام حس میکنم
و می بینم باران مرا نوازش می کند؛
و من دوباره در خیابانی مه آلود قدم می زنم
و باران غبار هوا را از صورتم می شوید؛
و من در انتظار
درخششی خروشان
به انتهای خیابان رسیده ام &&&
دختری بود نشسته لب ساحل
گاه گاهی یه نگاهی
زیر چشمش بر تمام عمق دریا می نگاشت؛
زیر لب با خود دمی یا لحظه ای
از فراقش از نبود مهربانش
از نگاهش از حصار ماورایش
از تمام نیک و بدهای کنارش
مزه می کرد ؛
باز با خود خاطراتش را مرور می کرد
خیره خیره دور دست را نگاه می کرد
چوب بر میداشت و
بر روی ماسه های نرم نرمک کنار آب
خط خطی های مهم زندگی را
می نگاشت ؛
غصه میخورد از فریب روزگار
غصه میخورد از جفای روزگار
باز با خود زیر لب زمزمه می کرد
من خدا را دارم &&&
امروز مردی در خیابان غش کرد ؛
آسفالت زمین و لب جوی لمسش کرد ؛
دستها آورده بودش سوی بالا
رنگ از رخساره افتاده به پایین
چشمها دو دو میزد از کنارش
لرزشی تند و خفیف در بازوانش
من کمی آشفته حال و منقلب
مردم اطراف وی در همهمه
ناگهان مردی از ایل کهن
ترمز ماشین خود را می فشرد
ایستاد در بزرگراه خفن
با شتابی بی نظیر
خیز برداشت سوی آن مرد ضعیف
تا بیاید آمبولانس بی رقیب
مرد بر بالین آن مرد نحیف
لحظه ای در التهاب واپسین
مرد را تند تند تکانی می دهد
تا بگیرد جان تازه در بدن
من برایش از خداوند کریم
صحت و بهبودی و شادابی و سرزندگی
با تنی سالم و قلبی از جنس یزدان
آرزو دارم . &&&
این فاصله ها برایم عادی ست
فقط نمیدانم چرا هنوزم که هنوز است میدانم
درونت چه میگذرد !
در چندیدن شبانگاه گذشته لرزه ای بر قلبم افتاد
به گمانم دوباره حالت رو به راه نیست .
به گمانم باز گرفتاری و هجران برایت عذاب آور شده
هر شب برایت ربنا افرغ علینا می خوانم . &&&
گاهی باید نشست توی ایستگاه اتوبوس و خاطرات گذشته را با چشم بدرقه کنی
دوباره بی هوا گرد و خاکی به پا شده &&&
*امروز رفتم کلاس پیانو ثبت نام کنم :
شرایط به این صورت ؛ هفته ای نیم ساعت یعنی کلاً 2 ساعت در ماه 100 هزار تومان
کلاً منصرف شدم x-( *&&&
امروز یه برگ از درخت افتاد ؛
و من یاد این آیه از قرآن مجید افتادم :
که برگی از درخت نمی افتد مگر به اذن خداوند .&&&
وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ
و کلیدهاى غیب نزد اوست. کسى جز او آن را نمىداند، و هر چه در خشکى و دریاست مىداند، و هیچ برگى نمىافتد مگر آن که بدان آگاه است، و هیچ دانهاى در تاریکىهاى زمین و هیچ تر و خشکى نیست مگر این که در کتابى روشن [درج] است
به نام خدا
توصیف اولین و دومین روز از مدرسه برام سخته ؛ من یه آدم درونگرایی هستم که بیشتر اوقات ترجیح میدم با کسی زیاد صحبت نکنم .
یا در حقیقت سعی میکنم سکوت کنم و به کار خودم مشغول باشم ؛ قشنگ یادمه یه وقتهایی با رویا 10 ساعت تو یه اتاق بودیم شاید
سر جمع 1 ساعت هم حرف نمیزدیم جفتمون سرمون به کارمون گرم بود یا اگر هم میخواستیم یه موضوعی رو با هم مطرح کنیم با هم
چت میکردیم ولی الان یه مدرسه 350 نفری با 60 تا کارمند جورواجور یعنی یه لحظه داشتم روانی میشدم ؛ انقدر سر و صدا بود که
حد نداشت ولی همش به خودم میگم باید یکسال رو دوام بیارم تا بعد ببینم چی میشه !! ولی در کل فکر نمیکردم انقدر سخت باشه
اما باید عادت کنم باید سعی کنم وظایفم رو به خوبی انجام بدم باید صبور باشم .&&&
به نام خدا
امروز جشن شکوفه های دنیا بود ، صبح لباسهاشو تنش کردم و یه آژانس گرفتم و رفتیم به سمت مدرسه دنیا خانم ، انقدر توی راه هیجان داشت
که حد و حساب نداشت از اینکه میخواست بره مدرسه خیلی خوشحال بود ؛ وقتی رسیدیم به در مدرسه اش یه پرچم جمهوری اسلامی با یک شاخه گل
گلایل سفید بهشون دادند ، بعد بچه ها رفتن سر کلاسشون و مادر و پدرها هم رفتن به سالن ؛ از یک گروه هنری استفاده کرده بودند
و یه مقداری هم نمایش عروسکی داشتند در مجموع برنامه بدی نبود ولی یه مقدار کشدار و خسته کننده بود ، مدیر مدرسه و چندین نفر برتر منطقه
هم اومده بودند و سخنرانی کردند در پایان مراسم هم پذیرایی مختصری شد و اومدیم خونه ، من با مادر یکی از بچه ها آشنا شدم و قرار شد با
هم در ارتباط باشیم اتفاقا ً خونه شون هم نزدیک ما بود و راه برگشت تا یه مسیری رو با هم اومدیم . خانم خوب و مهربونی بود .
دنیا هم خیلی خوشحال بود دو تا دوست امروز پیدا کرده بود و در هیجان غرق شده بود ؛ خلاصه امروز هم روز اول مدرسه دنیا هم برای من هم برای
دنیا خاطره انگیز بود . امیدوارم درسخوان و منظم باشه و همه نمره هاش هم خوب بشه . &&&
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |