گرمای تابستان بهانه ای است
یک لیوان شربت آبلیمو
با تکه های درشت یخ
تا عرق از پیشانی تو برچیده شود
و نگاهی گرم
که از لابه لای پلکهای زیرین می نگری
و تابستان
فاصله ی میان من و تو را کم کرد
و در تقابلی از نفس در برابر هم ایستادیم &&&
من پرنده ای در قفسم
که از رهایی
بیزارم
در کنج قفس
محتاج نگاه
توام ...............................................................&&&
ابهت مردانه ات را دوست دارم
آنگاه که رو ترش می کنی
چشم به زیر می اندازی
و مثل کبک سرت را در برف فرو می بری
سکوت ممتد طولانی
با افکاری مغشوش
تکانهای مداوم ساق پا
رازی را از من مخفی می کنی
همان رازی که تشنه شنیدنش هستم
عرق روی پیشانی
نشان همان راز مهر و موم شده
پشت خمیده و تارهای سفید مو
در لابه لای انبوه موهای مشکی
من رازت را می دانم
اما گوشهایم ..........
بخند , لبهای سحر آلودت را از هم بگشا
دندانهای ردیف و سفیدت را به رخم بکش
بخند , من عاشق آن چال عمیق روی گونه ات هستم
بخند .............
با خنده ات چشمانم می درخشد
ابروانم از هم گشوده
دلم شاد می شود
بخند ............&&&
یک شَبم بدون تو سپری نشد
حتی زمانهای قهر و کشمکش
گواه من این دیوارهای
موازی هستند
از خدا می خواهم
آن شبی که بدون تو باشم
در این دنیا نباشم &&&
ماه مهربانی خدا رو به پایان است و دلم سخت می گیرد ؛
برای روزهای گرم و آفتابی تیر و مرداد که لبهایمان خشک می شد ولی برای اطاعت از فرمان حق تعالی
آبی نمی نوشیدیم . گاه گاهی دل ضعفه هایی می گرفتیم که برای رهایی از آن به خواب پناه می بردیم .
برای افطارهای پر نعمت برای نان و پنیر و سبزی ...............
برای سحر های نیمه شب دلم برای همه شان تنگ می شود .
و از همه مهمتر دلم برای هر روز حرف زدن با خدا , در نیایش های سحر در مناجات ظهر و در عبادات شب
این ماه رمضان برایم پربار بود خیلی پربار بیش از آنچه که فکر می کردم تسلای خاطری بر روح مجروحم
ترمیمی در نواقص گذشته ام و بازگشتی دوباره به راهم ..................
خداوندا از اینکه در این خان نعمت مرا پذیرفتی سپاسگزارم .
از اینکه توفیق عبادت و بندگی به من عطا کردی سپاسگزارم .
از اینکه شبهای تارم به روزهای درخشان تبدیل شد سپاسگزارم .&&&
( پیشایش عید فطر مبارک)
کاشکی هممون اینطوری بشیم اونوقت دنیامون خیلی بهتر میشه :
اولی : اونجا رو می بینی امشب عروسیه
دومی : خوب به من چه !!!
اولی : آخه تو هم دعوتی
دومی : خوب به توچه
این دیالوگ باعث میشه راه چند گناه بسته بشه 1- غیبت 2- تجسس 3- تهمت 4- خبر چینی ...........
همیشه یه حرف کوچیک باعث بوجود اومدن یه گناه بزرگ میشه
می دانم الکساندار مرا دوست دارد
برایم احترام وارزش قائل است
جذب من و اعتقاداتم برایش الگوی مشخصی است
ولی باز با اینحال
زمانی که قدرت در میان باشد
حاضر است به خاطر قدرت مرا ساقط کند
درست مثل پادشاهان گذشته
که از عشقشان به خاطر قدرت گذشتند
زن جذاب است و نیازهای جسمی را تعدیل می کند ..............
تاریکی , تاریکی , در عمق افکارم می رود
سیالهای ذهنم را بر روی کاغذ می آورم
قلم با شتاب عطش نوشتن دارد
...............
دیروز جدالی موفقیت آمیز بود
از آدمی به آدم دیگر
کمک کردن به الکساندرا باید مطابق خواسته او باشد
باید از من بخواهد و من نیازش را لمس کنم
تا کمکش کنم تا به او نظری دهم .
الکساندرا ناراحت است , می گوید : تو مثل بچه ها با من رفتار می کنی
مانندِ مادرم
اما ...........
من بزرگ شده ام و مسئولیت زندگیم به عهده خودم است
خودم حق تصمیم دارم – حق انتخاب – حق اشتباه
الکساندرا راست می گوید ؛ من نمی توانم ناجی اوباشم
باید مثل یک غریبه از دور کارهایش را نظاره کنم
هر چند تازه گی ها کارهایش را از من مخفی می کند و یواشکی انجام می دهد
ولی هر از گاهی متوجه می شوم و مچش را می گیرم .
یاد گرفته ام که دائماَ با خود بگویم به من ارتباطی ندارد ............
این موضوع شخصی الکساندرا است و خودش می داند , او این گونه لذت می برد
این گونه مورد حمایت و توجه قرار می گیرد , این گونه تحسین می شود
آه ....... نمی دانم ! شاید حس مالکیت باعث می شد که نخواهم به دیگری توجه کند
ولی اکنون حس مالکیتی نیست .......
تمرین می کنم حس مالکیت را بِکُشم
وابستگی نیست , تعلق خاطری نیست و فقط گذر عمر
من به کارهای خودم می رسم – فیلمها – کتابها – نوشتن – شعر – روحم را نوازش می کنم
نیاز درونم را پاسخ می دهم و اوهم همینطور ......
در عین با هم بودن جدا از هم
زندگی را از دریچه دیگری می بینم
رهایی , آزادی..........................................&&&
دخترم با چشمانی پر از سوال به سمتم آمد , مامان ما برای چی باید بیدار باشیم و دعا بخونیم و گریه کنیم .
روی زانوهایم نشاندمش و گفتم : برای اینکه خدا سه شب در ماه رمضان قرار داده که ما میتونیم به خاطر کارهای بدمون ازش عذرخواهی کنیم و بهش قول بدیم توی سال جدید کارهای بد گذشته رو تکرار نکنیم .مثلاً : اگر من سر تو یا بابات داد زدم و ناراحتتون کردم از خدا می خوام که من رو ببخشه و کمکم کنه این اخلاق بد
یک لحظه مکثکرد خیال
وگرنه از پلگذشته بودیم و حالا داشتیم
برای همهچیز دست تکان میدادیم
من اما روبهروی شهری ایستادهام
که نای ایستادن ندارد
و نیمرخِ ماه بر شَبَش سوراخ است
و ردپاهای تو
در هزار کوچهاش سوراخ است
و جای لبهایت بر پیشانیام سوراخ است
کلید را در جمجمهام بچرخان و
داخل شو
به آغوشِ اعصابم بیا
در تاریکیِ سرم بنشین
اتاق را بگرد
و هرچه را که سالهاست پنهان کردهام
از دهانم بیرون بریز.
پردهها را کنار بزن
چشمها را بشکن
و متن را از نقطهای که در آن اسیر شده
آزاد کن
گروس عبدالملکیان
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |