توی فرودگاه یه بطری آب معدنی گرفتم وقتی توی هواپیما افطار شد اول از همه یه بطری آب خوردم عطش زیادی داشتم بعد از همین تنقلات که توی هواپیما میارن برای مسافرها برامون آوردن و یه جونی گرفتم در کنار من و رویا یه خانم جوان نشسته بود که تا فرودگاه کیش خواب بود و من و رویا هم با تبلت رویا تا فرودگاه کیش آهنگ گوش دادیم .
حدوداً ساعت 22:30 رسیدیم همینکه پیاده شدیم هوای شرجی و مرطوب و گرم به صورتمون میخورد سریع وارد شدیم و به سمت مکانی که چمدانها را می آوردند حرکت کردیم ؛ کمی ایستادیم منتظر تا چمدانهایمان رسید اما متاسفانه پایه چمدان من شکسته بود و من یه کمی ناراحت شدم . بیرون از فرودگاه اومدیم و ترانسفر هتل منتظرمون بود سوار شدیم و ماشین به حرکت در آمد .
در طول مسیر همش به این فکر میکردم نکنه یه اتفاقی برامون بیفته یا مشکلی برامون پیش بیاد اما تمام نگرانیهای من بی مورد بود و خدا روشکر همه چیز روتین و مرتب انجام میشد .
وقتی به سر در هتل رسیدیم و پیاده شدیم؛ با یک عمارت زیبا با طراحی مجسمه های مختلف از زمان داریوش روبرو شدیم با ستونهای بلند و محکم و زیبا و در اطراف حیاط گلگاری و درختکاریهای زیبا با چندین حوضچه کوچک و بزرگ و زیبا
وارد لابی هتل شدیم و رزروشن هتل اسامی ما رو چک کرد و کارت اتاق را به ما تحویل دادن به سمت آسانسور حرکت کردیم و به طبقه دوم رسیدیم ، پیاده شدیم راهروی سمت چپ بعد راهروی سمت راست اتاق 540 ، کارت ورودی را در محل قرار دادیم و در اتاق باز شد و داخل شدیم .
به نام خدا
بعد از مدتها کشمکش کاری و خانوادگی و فرسودگی ذهنی با دوستم صحبت کردیم که به مسافرت تفریحی بریم ؛
و اولین جا به نظرمون شهر کیش اومد ؛به چند تا دلیل عمده : اول اینکه من چند سال قبل رفته بودم ؛
دوم اینکه دریای تمیزی داره ، سوم اینکه الان تو آف تخفیفات بود و با یه قیمت مناسب میتونستیم بهترین هتل رو بریم ؛
خلاصه از هفت خان رستم باید میگذشتیم ؛ اول با همسرم مطرح کردم و خیلی منطقی با کلی استدلال و اینکه از لحاظ
روحی احتیاج به این سفر دارم موافقت کرد . بعد نوبت رئیسمون رسید با کلی ابرو بالاانداختن و من من کردن آخر راضی شد ؛
مرحله بعدی دختر کوچیکم بود که با وعده کلی سوقاتی خوب سرو ته قضیه جم شد ؛
خلاصه یه روزنامه همشهری گذاشتیم جلوی رومون و از این آژانس به اون آژانس زنگ زدن تا بالاخره یه آزانس خوب
توی میدون محسنی پیدا کردیم و برای تاریخ 2 تا 4 مرداد برای هتل داریوش به ایم من و رویا زرو کردیم ؛
چه دردسرتون بدم از اون روز هی همکارهامون میومدن میگفتن سلام بر خانمهای کیشی ؛ خوب میخوایید برید کیش ؛
کلی دستمون انداختن و یکی دو نفرهم با زبون بی زبونی گفتم ما هم دوست داریم بیاییم و ما هم یه کوچولو پیچوندیمشون ؛
خلاصه روز موعود رسید و ما هم ذوق زده رفتیم به سمت فرودگاه خلاصه هی نگران بودیم نکنه دیر برسیم و اتفاقا به موقع رسیدیم
ولی متاسفانه 3 ساعت به دلیل رطوبت زیاد هوا پروازمون تاخیر داشت ؛منم روزه بودم هوا هم گرم یه خرده کلافه شدیم ولی بعد
هندزفری رو گذاشتم گوشم و آهنگ گوش دادم بهتر شد ، رویا هم با جمله های خنده دار هی من رو میخندون مثلا یه حرفهایی
میزد اصلا آدم منفجر میشد ؛ بالاخره پرواز ما رو صدا کردن و ما رفتیم سوار اتوبوس شدیم و بعد وارد هواپیما شدیم ؛
(ادامه دارد )
میلاد با سعادت امام حسن مجتبی (ع) را به تمامی هم میهنان عزیز تبریک عرض میکنم .
گاهی یک رویداد کوچک ، یک اتفاق خنده دار ؛ یک جمله پر امید ؛ یک عکس به یاد ماندنی ؛
یک دوست صمیمی ما را به زندگی بر میگرداند از نقطه 0 به نقطه 20 زندگی میرسیم ؛
خدایا ! من را یک گاه کوچک قرار بده ؛
تا بتوانم امید بخش بندگانت باشم ؛
الهی آمین ...&&&
حالت امروزم بینهایت بد هست یه دلشوره عجیب دارم که نمیدونم دلیلش چیه ؟
بعد از مدتها بازیابی حالم بهتر شده بود و باز هم دیروز با یک تلنگر فرو ریختم بی دلیل ؛
شب تا صبح گوسفندان ذهنم را شمردم تا دوساعتی بخوابم ؛
صبحم درخشش هر روز را ندارد و غمگینم ؛
امروز تولد دوستمه ، بهش تبریک میگم ؛ تولدت مبارک هزارساله باشی ؛
برایم دعا کنید ؛ &&&
بار الها به حق این ماه مبارکت ما را از تمام زشتیها و بدیها دور بدار
و راهی برای تقرب به خودت پیش رویمان قرار بده &&&
السلام ای میهمانی خدا / ماه خوب آسمانی خدا
السلام ای روزه داران السلام / عاشقان مخلص ماه صیام . . .
ماه پر برکت رمضان بر شما مبارک
در بازار زندگی گلهای بیشماری روییده اند ؛
گلهایی زیبا
گلهایی خوشبو
گلهایی تنها
در بازار زندگی چقدر گل چیده ایم بی حساب ؛&&&
چندگاهی است که حوصله نایاب شده ؛
حوصله خواندن . نوشتن و دیدن ندارم ؛
ولی از درون آرامم ، آرامشی رویایی ؛
درونم سکینه یافته است ؛
التهابی را نمیبینم ؛
گویا خدا مرا به غلامی پذیرفته است ؛&&&
چند ماه قبل از یکی از مراجعینمون درخواست کردم یه کاری را که
در حیطه کاریشون بود برام انجام بده ،
با روی باز استقبال کرد و خاطر نشان شد که حتما اینکار رو انجام میده ؛
چند هفته بعد تماس گرفت که من پیگیر کارتون هستم ،
منم خیلی خوشحال بودم و هی براش دعا میکردم که خدا خیرش بده ؛
هفته گذشته تماس گرفت که کارتون انجام شده و قراره بهتون خبر بدن ؛
دیروز خبر دادن که این کار صورت گرفته و من شادمان گوشی رو برداشتم
تا ازشون تشکر کنم ؛
متاسفانه پاسخگو نبودن ، بعد خودشون تماس گرفتن و تشکر کردم ،
اما....................................................................................
با کمال تعجب دیدم دو تا اس ام اس عجیب ازشون اومده !!!!!!!!!!!!!!!
که ازتون خواهشی دارم اگه میشه بعد از این باهاتون صحبت کنم ،
من !!!! سرگیجه !!! حالت تهوع !!! سردرد !!! گوشی خاموش تا صبح ؛
با دوستم مشورت کردم و گفت به نظر من براش اس بزن که متاهلی
و شماره ت رو پاک کنه ، من هم همینکار رو انجام دادم و با کمال ناباوری
دیدم ایشون اس زده و اصرار که من راجع به یه موضوعی میخوام صحبت کنم
من !!! خدایا !!! عجب غلطی کردم !!! امنیت اخلاقی چه شده !!!!&&&
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |