به نام خدا ؛
سلام
امروز 20 مرداد 92
با صدای ممتد باران که بر شیروانی منزلمان میخورد از خواب بیدار شدم ، باورم نمیشد در اواسط مرداد با این گرمای کشنده
در ماه مبارک رمضان باران ببارد چشمانم را گشودم و خوب گوش دادم ؛ درست بود باران می بارید .
خدایا شکر که باران رحمتت را بر سرمان نازل کردی ، ومن خوشحالم از اینکه یک روز با طراوات را شروع میکنم یک روز با
انرژی مضاعف پیش به سوی زندگی .........
دو روز گذشته تعطیل بودیم و خستگی این چند وقته از بدنمان بیرون رفت ؛
نشاط و آرامش را برای همه آرزومندنم ...&&&
*طاعات و عبادات تمامی عزیزان مقبول درگاه الهی
پیشاپیش عید سعید فطر رو تبریک عرض میکنم *
تو برای من
خودت همه کسی ؛
مثل جون ؛ مثل نفس
مثل ماهی توی آب
مثل شبنم روی گل
مثل پرواز کبوتر به هوا
مثل رودخونه وحشی
رو به دریای غروب
مثل بادی تو هوا
مثل اشکی روی چشم
مثل یک خاطره خوب و قشنگ
دلنشینی ، شیرین
مثل یک برق نگاه عاشق
می سوزونی دل رنجور منو
میبری منو تا عمق خاطره
که نتونم دیگه در بیام از اون ....&&&
تقدیم به بهترینم که با دیدن دوباره اش عمر تازه ای گرفتم .
فردا صبح ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدم رفتم نمازم رو خوندم و دوباره خوابیدم ساعت 7:30 رویا بیدارم کرد که پاشو نغمه من الان یکساعته بیدارم حمام رفتم و وسایلم رو مرتب کردم تو هنوز خوابی هیچی دیگه ساعت 8:00 از خواب بیدارشدم و حاضر و آماده رفتیم به سلف سرویس برای خوردن صبحانه و مثل دیروز بعد از اتمام صبحانه اومدیم همه جای هتل عکس انداختیم و بعدش رفتیم یه تاکسی گرفتیم که بریم پاساژ عربها یه سوغاتی برای بچه هامون بگیریم ، تو راه راننده گفت : چرا میخوایید برید پاساژعربها ؟ بیایید ببرمتون بازار پدیده هم خیلی زیبا هست هم قیمتش مناسبه هم وسایلش خوبه هیچی ما هم ساده گفتیم باشه بریم ، همینطوری تو راه هی راننده برای من توضیح میداد که کیش اینطوریه و اونطوریه کجاها رفتین و گفتم : جای خاصی نرفتیم ؛ گفت : یعنی غروب کیش رو ندیدین ؟ گفتم : نه نرفتیم ، کشتی یونانی چی ؟ گفتم : ندیدیم ؛ گفت : وای خانم نصف عمرت رفته بسیار زیباست ؛ دوباره پرسید شهر زیر زمینی کاریز رو دیدین ؟ دیگه داشتم کلافه میشدم ؛ گفتم : نه آقا ندیدیم ... رویا هم مشغول صحبت کردن با تلفن بود ، منم یه کم دلشوره گرفتم چون از شهر خارج شده بودیم و تقریباً وسط بیابون بودیم این راننده هم اونقدر حرف میزد که سردرد گرفتم ؛ در همین حین یه ساختمون نیمه کاره رو به من نشون داد که پزشکان ایرانی مقیم آمریکا پول گذاشتن و این بیمارستان رو ساختن که 70% کامل شده و دولت جلوی کارشون رو گرفته و سرمایه این بنده خداها فعلا مسکوت مونده ... تو دلم دعا میکردم زودتر برسیم ، یه دفعه راننده یادش افتاد راستی دهکده هور رو دیدین ؟ برای ماهیها نان بریزین همه دور نانها جمع میشن و خیلی قشنگه نزدیک پدیده هست اگه خواستین بعد از پدیده بردید اونجا ...منم گفتم : بله چشم حتماً . خلاصه رسیدیم به پدیده یه لنگر بزرگ زرد رنگ در سمت چپ بود و در سمت راست یک رستوران بزرگ و یک فروشگاه بزرگتر چند متر آنطرفتر ؛ رویا رو به راننده گفت : چقدر تقدیم کنم ؟ راننده هم با منت، خانم چون من گفتم شما بیایید پدیده بهتون تخفیف میدم تا اینجا میشه 15هزارتومن ولی برای شما 12 هزارتومن هیچی ! کارد میزدی خونمون در نمیومد اصلا برای یه جای معمولی این همه راه اومده بودیم ؛ وارد پدیده شدیم سمت راست یه مغازه لباس فروشی بود و سمت چپ یه مغازه لوازم آرایشی و بهداشتی و روبرو هم یک فروشگاه بزرگ مثل شهروند یا هایپر استار بود که چیز خاصی نداشت همینطوری گشت زدیم و هیچی هم نخریدیم و برگشتیم بریم سوار تاکسی بشیم ؛ که دیدیم تاکسی نداره و باید صبر کنیم تا سرویس خود مجموعه بیاد و ما رو به داخل شهر ببره یه 25 دقیقه ای معطل شدیم تا ماشین اومد و ما رو به داخل شهر برد و دقیقا از دم در هتل رد میشد که پیاده شدیم.
سریع رفتیم اتاقمون وسایلمون رو جمع کردیم چون ساعت 12 باید اتاق رو تحویل میدادیم ، ساعت 12:15 دقیقه اتاق را تحویل دادیم و چمدانهایمان رو به انبار بردن زیرا ساعت 16:00 پرواز داشتیم بعد از تحویل چمدانها توی لابی نشستیم و یه کمی هم بیرون رفتیم شاید یه ربع بیرون بودیم ولی هوا خیلی گرم بود یه کمی من و رویا گرما زده شدیم اومدیم داخل لابی روی صندلیها ولو شدیم یه مدتی گذشت تا رفتیم ناهار خوردیم و اومدیم توی نمازخونه دراز کشیدیم میخواستیم بریم لب آب ولی رویا گفت : هوا خیلی گرمه حالمون بد میشه به همین دلیل رفتیم نمازخونه و استراحت کردیم ، ساعت 15:30 به سمت فرودگاه حرکت کردیم وقتی رسیدیم متوجه شدیم 2 ساعت پروازمون تأخیر داره خلاصه یه دوساعتی هم اونجا معطل شدیم یه دفعه به ذهنم رسید یه عروسک باربی برای دنیا از فرودگاه بخرم که دست خالی نباشم ، رفتم و یه عروسک خریدم و نشستیم به انتظار تا صدامون کردن و به سمت هواپیما راه افتادیم و سوار شدیم و پیش به سوی شهر خودمون تـــــــــهران . این هم از خاطرات سفر دو روزه ما ولی در کل به خودمون خوش گذشت و یه مقدار تمدد اعصاب داشتیم و امیدوارم باز هم بتونم از این سفرهای دوستانه برم .
وقتی از خواب بیدار شدیم رفتیم پاساژ پردیس یه گشتی زدیم ولی هیچی نخریدیدم چون قیمتهاش از تهران هم گرونتر بود به همین دلیل ترجیح دادیم فقط نگاه کنیم . ساعت 10 به هتل برگشتیم من سریع نمازم رو خوندم و رویا توی لابی هتل منتظرم بود چون قرار بود با کشتی تفریح دوساعت روی آبهای خلیج فارس باشیم با موزیک زنده سریع اومدم پیش رویا و سوار ون ترانسفر شدیم و به اسکله کیش وارد شدیم بلیطهامون رو دادیم و سوار کشتی کوچک شدیم در قسمت پایین یک سالن قرار داشت که موسیقی آنجا اجراء میشد و در قسمت بالای عرشه که پله میخورد و به سمت بالا میرفتیم فضای باز بود ؛ همینکه در سالن نشستیم اولین بدشانسی بهمون رو آورد و اسپیلیت سمت ما خراب بود ، اما خواننده با موسیقی همه چی آرومه طالب زاده شروع کرد که من خیلی با این آهنگ خاطره دارم و صدای منگی خواننده رو مخ بود ، چند تا آهنگ مختلف خوند و به آهنگ دوستت دارم گروه سون رسید وای عاشق این آهنگم همه جمعیت باهاش همنوا میشدن خوب بود ولی هوا خیلی گرم بود یه کمی کلافه شدیم آنتراک بین دو برنامه رفتیم بالا روی عرشه روی صندلی رو به باد نشستیم و واقعا هوای عالی و خوبی بود من چشمهامو بستم و خودم روی توی باد غرق کردم و با خودم میگفتم تمام انرژیهای بد رو همینجا پاک میکنم و فقط انرژی مثبت و خوب رو با خودم میبرم یه حالت خوبی بود با رویا یه دو سه تا عکس انداختیم و رفتیم پایین تو سالن تا ادامه برنامه رو ببینیم ؛ ادامه برنامه چیز جالبی نبود به غیر از قسمت آخرش که نوازنده تمپو وکاردیشن یه هنرنمایی جالب انجام داد و به سبک نوازنده های آفریقایی 10 دقیقه ممتد کاردیشن زد . و در انتها تشکر از همه و حراست و امید روزهای خوب و پایان برنامه که رسیدیم به اسکله و پیاده شدیم . اومدیم هتل و دوباره مثل شب قبل تا سه چهار بیدار بودیم البته رویا زودتر میخوابید و زودتر هم بیدار میشد .
در سمت راست سلف سرویس چندین میز گرد و مستطیل وجود داشت که بر روی یک میز چهار پنج رقم نان و بشقاب و قاشق و لیوان بود میز بعدی انواع مربا و کمپوت گیلاس و آناناس و آلوورا و زیتون و کالباس و خیارشور و گوجه و خیار و پنیر و خامه قرارداشت ، در میز سوم انواع نوشیدنی اعم از آب سرد و شربت آلبالو و شربت پرتقال و نسکافه و شیر و چای قرارداشت ؛ میز بعدی انواع غذاهای گرم که شامل عدسی یا لوبیا و شیربرنج و تخم مرغ پخته و تخم مرغ نیمرو و خاگینه و سوسیس بندری و املت بود خلاصه فکرشو بکنید ما از هر کدوم یه قاشق برداشتیم و کلی غذا روی میز گذاشتیم و سر حوصله یه یکساعتی طول کشید با رویا حرف میزدیم و صبحانه مون رو میخوردیم بعد بلند شدیم و به سمت درب ورودی رفتیم و یه تاکسی گرفتیم و به طرح سالمسازی برای شنای بانوان حرکت کردیم . از ماشین که پیاده شدیم به باجه خرید بلیط مراجعه کردیم و دوتا بلیط گرفتیم بلیطها هر کدام 5000 تومان بود بعد گوشی همراهمون رو به محل امانت سپردیم و داخل شدیم در داخل طرح به هر کدام از ما کمد مخصوصی دادن که وسایلمون رو در آن قرار بدیم بعد به سمت ساحل و آب راه افتادیم ؛ هوا بینهایت گرم و شرجی بود ولی همین که وارد آب شدیم خنک شدیم ، آب دریا به قدری تمیز و شفاف بود که کف آب کاملا معلوم بود و تمام ماهیهای زیر آب که معمولا بصورت توده ای حرکت میکردند کاملاً مشخص بودن من در حال شنا کردن یک لحظه دیدم یک ماهی حدوداً 60 سانتی از زیر دستم عبود کرد برای اولین بار بود که این صحنه رو میدیدم و یک ذوق مخصوصی سرتاپای من رو فراگرفت ؛ یک قسمت از طرح در زیر آب ماسه های نرم داشت که وقتی روی آن راه میرفتیم کف پاهامون رو قلقلک میداد ، یه قسمت دیگه از طرح کف دریا پر از صخره و خزه های جمع شده روی صخره ها بود از این قسمت زیاد خوشم نیامد بعد از یکساعتی کنار ساحل نشستیم و کلی صدف جمع کردیم تا برای دنیا بیاریم . یه سه ساعتی توی طرح بودیم و خیلی خوش گذشت .
وقتی از طرح سالمسازی بیرون اومدم گوشیمو گرفتم دیدم خواهرم 4 بار زنگ زده آخه من و رویا چون همکار بودیم و با هم مرخصی گرفته بودیم خواهرم رو به جای خودم به سرکار فرستادم ؛ خلاصه بهش زنگ زدم گفتم : جانم کاری داشتی ؟ دیدم شاکی ، مگه تو نگفتی کار داشتم زنگ بزنم پس چرا جواب نمیدی ، گفتم : شرمنده تو آب بودیم ؛ خلاصه مثل اینکه چندتا کار با هم باید انجام میداده و همکارهامون همکاری کردن و قضیه حل شده بود . ماهم رفتیم هتل استراحت ، اول لباسهامون رو پهن کردیم تا خشک بشه و یک کمی جا به جا کردیم بعد از آن من وضو گرفتم و نمازم رو خوندم و یه خرده دور خودمون گشتیم و ساعت 14:45 بعداز ظهر رفتیم ناهار خوردیم و همونطوری مثل صبح روی میزهای مختلف انواع غذاها بود : میز اول بشقاب و لیوان و قاشق و چاقو و چنگال ؛ میز دوم دو نوع سوپ ؛ میز سوم انواع سالادها بود و ترشی و سیرترشی و زیتون ؛ میز سوم سه نوع پلو وماهی سرخ کرده با جوجه کباب و یک نوع خورشت و بیف استراگانف و کشک بادنجون و چیگن استراگانف و خوراک زبان و .... میز آخر دسر شامل کرم کارامل و ژله و کاسپر بود و یک میز هم شامل نوشیدنیها اعم از دوغ و کولا و آب معدنی ... تا سر حد انفجار غذا خوردیم بعد اومدیم تو اتاقمون تا ساعت 8 شب خوابیدیم .
اتاق حدوداً 20 متر بود که در سمت چپ دستشویی و حمام قرار داشت در سمت راست یک کمد دیواری بزرگ برای قراردادن لباسها و یک گاو صندوق کوچک برای قراردادن اشیاء قیمتی ؛ که ما اصلا از گاو صندوق استفاده نکردیم چون چیز قیمتی همراهمون نبود . در اتاق یک تخت دونفره و یک نیم ست مبل راحتی بود و یک تلویزیون با 30 کانال موجود و یک یخچال کوچک که منو بار در داخلش بود ، یک میز توالت بزرگ و یک صندلی روبرویش ، رنگ اتاق همانند بیشتر اتاق هتلها به رنگ بنفش پوست پیازی روشن بود و یک آرامش خاصی ایجاد میکرد و از همه مهمتر کولر اسپیلیت بود که اتاق رو مثل یخچال خنک میکرد . همینکه وارد اتاق شدیم لباسهامون رو در آوردیم و یک نفس راحتی کشیدیم اول من رفتم یه دوش گرفتم تا خستگی سفر از تنم در بیاد بعد از من رویا رفت و اونم یه دوش درست و حسابی گرفت و جفتمون سر کیف اومدیم هر کدوممون وسایلمون را جابه جا کردیم و رویا زحمت کشیده و کتلت درست کرده بود و با خودش آورده بود غذامون رو خوردیم و بعد یه چایی درست کردیم و اونم جرعه جرعه نوشیدیم . من روی تخت ولو شدم بعد تبلتم رو بیرون آوردم و یکمی باهاش بازی کردم بعد اومدم با گوشیم به میثم زنگ زدم و گفتم ما رسیدیم با دنیا دخترم هم صحبت کردم و از اینکه دیگه بهونه گیری نمیکرد خیالم راحت بود چون مادرم بهشون زنگ زده بود و افطار به خانه مادرم رفته بودن اما چون این سفر را به کسی نگفته بودم کمی برای پدرم سوال ایجاد شده بود که من کجا رفتم خلاصه میثم یه جوری قضیه رو ماست مالی کرده بود و گفته بود که برای ماموریت از طرف شرکت رفتیم و دوروزه بر میگردیم . اون شب تا ساعت 3 بیدار بودیم و با رویا از موضوعات مختلف حرف میزدیم و یهویی به ذهنم رسید احتمالاً هتل باید وایرلس داشته باشه تبلتهامون رو در آوردیم و یه خورده رفتیم تو اینترنت شاید یکساعت شد ؛ یه کمی آهنگ گوش دادیم و بعد خوابیدیم .
رویا یه چند سالی از من بزرگتره و اونم یه دختر داره که بزرگ شده ، دختر رویا دوست داشت همراه ما بیاید ولی به خاطر اینکه ما میخواستیم توی این سفر فقط استراحت کنیم با خودمون نبردیمش و اونم کلی از دست ما ناراحت شد ولی بالاخره از دلش در آوردیم .
ساعت 5 صبح صدای آلارم گوشیم به گوش میرسید ساعت رو برای نماز صبح کوک کرده بودم ولی اونقدر خسته بودم که نتونستم بلند شم و متاسفانه نمازم قضاء شد . ساعت 7:30 رویا صدام میکرد پاشو آماده شو بریم صبحانه بخوریم منم طبق عادت همیشگی میگفتم بزار یه ربع دیگه بخوابم بعد ... خلاصه ساعت 8:00 از خواب بیدار شدم و دیدم رویا حاضر و آماده روی مبل نشسته و منتظر منه ؛ منم رفتم دست و صورتم رو شستم و یه خرده موهامو مرتب کردم و یه کرمی به صورتم زدم و لباس پوشیدم و راه افتادیم رفتیم به سمت سلف سرویس در طبقه پایین هتل .
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |