پسری در پشت پنجره نشسته بود و به بیرون نگاه میکرد ، دختری توجهش را جلب کرد ظاهر دختر به فاحشه ها میخور با خود گفت : عوضی حالا ببین میخواد با کی بره .. حدودا ده دقیقه نگاه کرد ماشینها می آمدن و بوق میزدنند و کمی می ایستادن و بعد میرفتن دختر هیچ عکس العملی نشان نمیداد ، تاکسی ..ایستاد سوار نشد .. پسر برایش جالب شد حدودا نیم ساعت گذشت اتوبوس واحد از راه رسید و دختر سلانه سلانه سوار شد ....***
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |