می دانم الکساندار مرا دوست دارد
برایم احترام وارزش قائل است
جذب من و اعتقاداتم برایش الگوی مشخصی است
ولی باز با اینحال
زمانی که قدرت در میان باشد
حاضر است به خاطر قدرت مرا ساقط کند
درست مثل پادشاهان گذشته
که از عشقشان به خاطر قدرت گذشتند
زن جذاب است و نیازهای جسمی را تعدیل می کند ..............
تاریکی , تاریکی , در عمق افکارم می رود
سیالهای ذهنم را بر روی کاغذ می آورم
قلم با شتاب عطش نوشتن دارد
...............
دیروز جدالی موفقیت آمیز بود
از آدمی به آدم دیگر
کمک کردن به الکساندرا باید مطابق خواسته او باشد
باید از من بخواهد و من نیازش را لمس کنم
تا کمکش کنم تا به او نظری دهم .
الکساندرا ناراحت است , می گوید : تو مثل بچه ها با من رفتار می کنی
مانندِ مادرم
اما ...........
من بزرگ شده ام و مسئولیت زندگیم به عهده خودم است
خودم حق تصمیم دارم – حق انتخاب – حق اشتباه
الکساندرا راست می گوید ؛ من نمی توانم ناجی اوباشم
باید مثل یک غریبه از دور کارهایش را نظاره کنم
هر چند تازه گی ها کارهایش را از من مخفی می کند و یواشکی انجام می دهد
ولی هر از گاهی متوجه می شوم و مچش را می گیرم .
یاد گرفته ام که دائماَ با خود بگویم به من ارتباطی ندارد ............
این موضوع شخصی الکساندرا است و خودش می داند , او این گونه لذت می برد
این گونه مورد حمایت و توجه قرار می گیرد , این گونه تحسین می شود
آه ....... نمی دانم ! شاید حس مالکیت باعث می شد که نخواهم به دیگری توجه کند
ولی اکنون حس مالکیتی نیست .......
تمرین می کنم حس مالکیت را بِکُشم
وابستگی نیست , تعلق خاطری نیست و فقط گذر عمر
من به کارهای خودم می رسم – فیلمها – کتابها – نوشتن – شعر – روحم را نوازش می کنم
نیاز درونم را پاسخ می دهم و اوهم همینطور ......
در عین با هم بودن جدا از هم
زندگی را از دریچه دیگری می بینم
رهایی , آزادی..........................................&&&
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |