به نام خدا
بعد از کلی مسائل که پیش اومد بالاخره دوستمون تونست برامون بلیط بگیره که ساعت 6 پروازمون بود ، من و سارا و گلی
وسایلمون رو جمع کردیم و از راه محل کارمون همسرم اومد دنبالمون و به فرودگاه رفتیم . تقریبا هواپیمایک ساعت تاخیر
داشت وقتی به فرودگاه مشهد رسیدیم اول از همه چمدانها را گرفتیم و اومدیم به سمت در خروجی که ترانسفر هتل رو دیدیم
خیلی خوشحال شدیم و به سمت هتل به راه افتادیم .
هتل ما تا حرم با ماشین 5 دقیقه راه بود و پیاده 15 دقیقه
وسایلمون را در اتاق گذاشتیم یه آبی به سرو صورتمون زدیم و وضو گرفتیم و رفتیم شام خوردیم و بعد از آن به حرم رفتیم تو را
با دنیا حرف زدم خیلی بی تابی میکرد که من پیشش نبودم ولی بالاخره آرومش کردم و با خوبی و خوشی گوشی رو قطع کرد .
وقتی وارد حرم شدیم سارا تو حال و هوای خودش نبود همه اش گریه میکرد و راز و نیاز و من هم که بعد از دوسال رفته بودم یه
حال عجیبی داشتم . و فقط ذکر می گفتم ؛ باورم نمیشد حرم انقدر خلوت باشه یه دوساعتی نشستیم را زو نیاز کردیم و حدود
ساعت 12:30 برگشتیم هتل ، گلی مدام میگفت من میترسم کسی ما رو ندزده وای برامون اتفاقی نیفته ، من و سارا هم هی
اذیتش میکردیم ، گلی اولین بار بود بدون خانواده مسافرت اومده بود . و کمی دلشوره داشت .
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |