دختری بود نشسته لب ساحل
گاه گاهی یه نگاهی
زیر چشمش بر تمام عمق دریا می نگاشت؛
زیر لب با خود دمی یا لحظه ای
از فراقش از نبود مهربانش
از نگاهش از حصار ماورایش
از تمام نیک و بدهای کنارش
مزه می کرد ؛
باز با خود خاطراتش را مرور می کرد
خیره خیره دور دست را نگاه می کرد
چوب بر میداشت و
بر روی ماسه های نرم نرمک کنار آب
خط خطی های مهم زندگی را
می نگاشت ؛
غصه میخورد از فریب روزگار
غصه میخورد از جفای روزگار
باز با خود زیر لب زمزمه می کرد
من خدا را دارم &&&
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |