سینه ام خس خس میکند

مدام سرفه پشت سرفه

مریض نیستم

ولی انگار بدنم تبدار است

روحم به عاریت رفته

زبانم در کلنجار

دستانم خالی

قلبم پر از تشویش

زندگی آرامی دارم

خنده ای خشک وتصنعی

بر لبانم نقش بسته

اعتیادی مضمن

تمام وجودم را فرا گرفته

و باز من هنوز هم

سرپا ایستاده ام

الان دنیا برایم

چای و چاشنی آورد

چاشنی اش

شیرینی خشکی بود

که دهانم را مزه دار کرد

شیرین بود

دلم از شیرینیش

خشنود گشت

تمام دارایی من

دخترم با زلفان سیاهش است

تمام دارایی من

دوست داشته شدن توسط اوست

دستانم را از پشت گره میکنم

بدنم را میکشم قوسی به کمر میدهم

خسته گیم در میرود

و باز نوک انگشتانم یخ کرده

روزی میرسد که تمام

شادی یکجا در آغوشم خودش

را پنهان کند

میدانم میرسد آنروز &&&