فردا صبح ساعت 5 صبح از خواب بیدار شدم رفتم نمازم رو خوندم و دوباره خوابیدم ساعت 7:30 رویا بیدارم کرد که پاشو نغمه من الان یکساعته بیدارم حمام رفتم و وسایلم رو مرتب کردم تو هنوز خوابی هیچی دیگه ساعت 8:00 از خواب بیدارشدم و حاضر و آماده رفتیم به سلف سرویس برای خوردن صبحانه و مثل دیروز بعد از اتمام صبحانه اومدیم همه جای هتل عکس انداختیم و بعدش رفتیم یه تاکسی گرفتیم که بریم پاساژ عربها یه سوغاتی برای بچه هامون بگیریم ، تو راه راننده گفت : چرا میخوایید برید پاساژعربها ؟ بیایید ببرمتون بازار پدیده هم خیلی زیبا هست هم قیمتش مناسبه هم وسایلش خوبه هیچی ما هم ساده گفتیم باشه بریم ، همینطوری تو راه هی راننده برای من توضیح میداد که کیش اینطوریه و اونطوریه کجاها رفتین و گفتم : جای خاصی نرفتیم ؛ گفت : یعنی غروب کیش رو ندیدین ؟ گفتم : نه نرفتیم ، کشتی یونانی چی ؟ گفتم : ندیدیم ؛ گفت : وای خانم نصف عمرت رفته بسیار زیباست ؛ دوباره پرسید شهر زیر زمینی کاریز رو دیدین ؟ دیگه داشتم کلافه میشدم ؛ گفتم : نه آقا ندیدیم ... رویا هم مشغول صحبت کردن با تلفن بود ، منم یه کم دلشوره گرفتم چون از شهر خارج شده بودیم و تقریباً وسط بیابون بودیم این راننده هم اونقدر حرف میزد که سردرد گرفتم ؛ در همین حین یه ساختمون نیمه کاره رو به من نشون داد که پزشکان ایرانی مقیم آمریکا پول گذاشتن و این بیمارستان رو ساختن که 70% کامل شده و دولت جلوی کارشون رو گرفته و سرمایه این بنده خداها فعلا مسکوت مونده ... تو دلم دعا میکردم زودتر برسیم ، یه دفعه راننده یادش افتاد راستی دهکده هور رو دیدین ؟ برای ماهیها نان بریزین همه دور نانها جمع میشن و خیلی قشنگه نزدیک پدیده هست اگه خواستین بعد از پدیده بردید اونجا ...منم گفتم : بله چشم حتماً . خلاصه رسیدیم به پدیده یه لنگر بزرگ زرد رنگ در سمت چپ بود و در سمت راست یک رستوران بزرگ و یک فروشگاه بزرگتر چند متر آنطرفتر ؛ رویا رو به راننده گفت : چقدر تقدیم کنم ؟ راننده هم با منت، خانم چون من گفتم شما بیایید پدیده بهتون تخفیف میدم تا اینجا میشه 15هزارتومن ولی برای شما 12 هزارتومن هیچی ! کارد میزدی خونمون در نمیومد اصلا برای یه جای معمولی این همه راه اومده بودیم ؛ وارد پدیده شدیم سمت راست یه مغازه لباس فروشی بود و سمت چپ یه مغازه لوازم آرایشی و بهداشتی و روبرو هم یک فروشگاه بزرگ مثل شهروند یا هایپر استار بود که چیز خاصی نداشت همینطوری گشت زدیم و هیچی هم نخریدیم و برگشتیم بریم سوار تاکسی بشیم ؛ که دیدیم تاکسی نداره و باید صبر کنیم تا سرویس خود مجموعه بیاد و ما رو به داخل شهر ببره یه 25 دقیقه ای معطل شدیم تا ماشین اومد و ما رو به داخل شهر برد و دقیقا از دم در هتل رد میشد که پیاده شدیم.
سریع رفتیم اتاقمون وسایلمون رو جمع کردیم چون ساعت 12 باید اتاق رو تحویل میدادیم ، ساعت 12:15 دقیقه اتاق را تحویل دادیم و چمدانهایمان رو به انبار بردن زیرا ساعت 16:00 پرواز داشتیم بعد از تحویل چمدانها توی لابی نشستیم و یه کمی هم بیرون رفتیم شاید یه ربع بیرون بودیم ولی هوا خیلی گرم بود یه کمی من و رویا گرما زده شدیم اومدیم داخل لابی روی صندلیها ولو شدیم یه مدتی گذشت تا رفتیم ناهار خوردیم و اومدیم توی نمازخونه دراز کشیدیم میخواستیم بریم لب آب ولی رویا گفت : هوا خیلی گرمه حالمون بد میشه به همین دلیل رفتیم نمازخونه و استراحت کردیم ، ساعت 15:30 به سمت فرودگاه حرکت کردیم وقتی رسیدیم متوجه شدیم 2 ساعت پروازمون تأخیر داره خلاصه یه دوساعتی هم اونجا معطل شدیم یه دفعه به ذهنم رسید یه عروسک باربی برای دنیا از فرودگاه بخرم که دست خالی نباشم ، رفتم و یه عروسک خریدم و نشستیم به انتظار تا صدامون کردن و به سمت هواپیما راه افتادیم و سوار شدیم و پیش به سوی شهر خودمون تـــــــــهران . این هم از خاطرات سفر دو روزه ما ولی در کل به خودمون خوش گذشت و یه مقدار تمدد اعصاب داشتیم و امیدوارم باز هم بتونم از این سفرهای دوستانه برم .
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |