با فعال سازي تلفن همراه، مي توانيد بدون اتصال به اينترنت و از طريق پيامک اقدام به ارسال پيام عمومي و نظر در پارسي يار نماييد.
براي ارسال پيام به پارسي يار، کافيست + در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
براي ارسال نظر برای آخرين پيامي که با پيامک به پارسي يار فرستاه ايد، کافيست ++ در ابتداي پيامک بگذاريد و متن مورد نظر خود را وارد نماييد و به شماره 3000226060 ارسال نماييد.
در ازاي ارسال هر پيامک براي پارسي يار مبلغ 130 ريال از اعتبار کاربري شما کسر خواهد شد.
براي بارگذاري فايلهاي رسانه اي اينجا را کليک کنيد.
در بخش آدرس رسانه، کليه آدرسهاي تصويري، آدرسهاي صوتي با فرمت mp3، wav، wma، mid و آدرسهاي فيلم با فرمت mp4، wmv، 3gp، 3gpp، avi، mov، flv و آدرسهاي فلش با پسوند swf پشتيباني مي شود.
همچنين کليپهاي مربوط به سايت آپارات، با لينک مستقيم آن کليپ پشتيباني مي شود.
توجه : برچسب هاي زير در متن ارسالي شما قابل استفاده است. در حين ارسال پيام براي
هر کاربر، داده مربوط به آن کاربر جايگزين اين بر چسب ها مي شود.
*pb:BlogNic* : عنوان کاربر در پارسي يار
*pb:BlogAuthor* : نام و نام خانوادگي مدير وبلاگ
*pb:BlogTitle* : عنوان وبلاگ
*pb:BlogUrl* : آدرس کامل وبلاگ
گزينه ها:
هر گزينه بايد در يک سطر مستقل قرار گيرد. گزينه ها با کليد Enter جدا شوند.
براي هر پيام حداقل دو و حداکثر ده گزينه قابل تعيين است.
+*سفيد را دوست دارم ؛
قلب سفيدت را ،
روح سفيدت را ؛
و سفيدي دندانهايت
و رويش موهايت چقدر زيبا شده اي
رنگ موهايت سفيد شد ؟
و من چقدر سرخوشانه تو را دوست دارم &&&*
+پسر با حالتي خاص پاهايش را تکان ميداد ؛
آدامسي در دهان داشت
که مدام ميجويد
و دائماً بر صفحه گوشي خيره مي شد
فاصله کمي داشتيم
شايد !
يک صندلي
ولي تمام دلشوره اش به من
انتقال يافت
نتوانستم تحمل کنم
از اتاق بيرون آمدم
زير باران رفتم
کمي باد خنک خوردم
و کمي از هواي باراني
لذت
برگشتم
و باز
همان گونه
که بود که بود ؛
مضطرب ، عصبي و بي قرار &&&
+*دستانم را دراز ميکنم
نيروي قوي مرا قدرتمند مي کند ؛
ميشکافم سينه ي ستبر مردانه ات را
در مي آورم قلب سنگت را
بو ميکشم عشق آتشينت را
و اشک مي ريزم
از تقدير نابرابر &&&*
+خوش نشستند در کنار پيرمرد
پير گويا حسرتي در دل نهاد
باز با خود زمزمه ميکرد گاه
اي خدايا ، اين چه بود آمد زمين ؟
اي خداي مهربان ،
خيس شد اندام من زين ابرها
باز باران را چه بود در اين زمان ؟
ليک آن کردگار مهربان
خنده ميزد؛ بر، حرفهاي مرد ما
+باران
ابر پيدا شد به ناگه
سايه اش افکند بر روي زمين
د رخروش و التهاب و همهمه
باز مي آمد
به سويش مرد پير
ديد ناگه در کنارش يک سبد
بود در آن اندکي قوت کهن
مرد پير خشنود بود و خنده رو
با خودش گويي همين را مي سرود
اي خداي مهربانِ خوب ما
اي رحيم و کردگار روزگار
اين سبد را تو برايم زاده اي
تا بياسايم کمي از خستگي ،
در همين احوال بود و کشمکش
ناگهان غريد آن ابر سيه
دانه هاي ريز باران آمدند