پيام
+
دويدم دويدم
بي مهابا از شيب 90 درجه
وقتي خواستم بايستم
ترمز بريدم
از نوک پرتگاه
پرت شدم
لباسم به سنگي گير کرد
معلق در هوا و زمين
از ترس
ثابت ماندم
ناگاه
ناشناسي از نور
دستم را گرفت
چشمها را بستم
وقتي نجات يافتم
چشمها را باز کردم
و ناشناسي نبود ........................... &&&
Amin93
93/6/10
#حسين عاشوري#
@};-
عموميي نغمه خانم
3pas