زندگی به من آموخت
هیچکس مثل من فکر نمیکند
مثل من زندگی نمیکند
قلبش مثل من نمیزند&&&
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید
آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد
مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد
پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد
جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت
اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد
.شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است
:ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید
آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟
: استاد در جواب گفت
"تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم"
این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
حکایت ما و دوستان
مثل برکه و ماه است ؛
دور از هم ، اما در دل هم ؛
انتظار را چگونه معنا کنم ؟
انتظار را اینگونه معنا میکنم ، هر لحظه، هر ثانیه ، هر دقیقه ، امیدی قلبی به این دارم که شخصی قدرتمند تر از همه ، شخصی عالم تر از همه ، شخصی عادل تر از همه ، شخصی خدایی تر از همه ، ما را از خفقانهای موجود نجات میدهد و ما را به نوری متصل به خدا هدایت میکند ؛ نوری که الان در گیر و دار مسائل کم رنگ میبینیم یا هر چه سعی میکنیم نزدیکش شویم باز فاصله ها باعث جدایی ما میشود .
هر لحظه در تلاطم هستیم ، تا شاید نشانی ، ردی ، از ناجیمان به گوشمان برسد ، ایکاش انتظار زودتر به پایان رسد و ما به آرامش ابدی برسیم ...الهم عجل لولیک الفرج ...&&&
به گمانم ظهور نزدیک است ، همه منتظر یک معجزه هستیم تا از شرایط وخیممان نجات پیدا کنیم
اگر در روایات بیان شده که باید در سختی و اضطراب بیفتیم تا در انتهای ظهور باشیم اینک نزدیک شده ایم
منتظر هستیم تا ناجی ما برای نجاتمان برخیزد ..........&&&
انقدر دور و برم گنداب و کثافت کاری پر شده ؛
که دیگه نمیتونم نفس بکشم خدایا میشه بیام اون دنیا یه دوپینگ بزنم دوباره برگردم
اینجا همه چیز یه طوری دیگه هست ؛ سلام را با سلام جواب نمیدهند با اشاره های ممتد جواب میدهند ،
گذشت و ایثار و بخشش و فداکاری مرده است ؛
اینجا رابطه هاست که تعیین کننده زندگیهاست ........&&&
اونروزیکه من و تو بودیم و یه دنیا حرف ، فقط منو تو همدیگه رو داشتیم ، فقط من و تو مثل کوه پشت هم بودیم ،
همه سدها رو کنار زدیم از همه گذشتیم پیش هم بودیم ، لذت بردیم ، زندگی کردیم ، خاطره ساختیم
هنوز هیچی تغییر نکرده فقط یه خرده رگ به رگ شده ،
من بیشتر از قبل هواتو دارم
بیشتر از قبل دوستت دارم
بیشتر از قبل به فکرتم
پس با من حرف بزن
حرف بزن تا زمانه کر شود
حرف بزن تا دره فاصله ها از بین برود
رویــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای مانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدگار مـــــــــــــــــــــــن &&&
با خدا سوار دوچرخه شدیم ،
من اشتباه کردم جلو نشستم ؛
فرمان دست من بود ؛ سر دوراهی های زندگی دلهره می گرفتم ؛
جایمان را عوض کردیم ، حالا آرام شدم
هر وقت از او میپرسم کجا میرویم ؟ با لبخند میگوید : تو فقط رکاب بزن .......................
به نام خدا ؛
امروز دائماً مرگ را مرور کرده ام
از وقتی سامان به دیار باقی شتافته
من سامان را نمیشناختم ولی مرگش بر روی من تاثیر عمیقی گذاشت
رویا برایم گفته بود چقدر پسر مهربان و سربزیری بوده
سامان خواهر زاده رویا بود که دو روز قبل کلیه هایش را از دست داد و دیالیز شد ،
دیروز در کما رفت و امروز سینه قبرستان را لمس کرد ،
احساس میکنم مرگ خیلی نزدیک است ولی همچنان به گناهان روزمره ادامه میدهیم
امروز کمی از مرگ ترسیدم ، خیلی زیاد ،
دیشب به قدری برای سامان ناراحت بودم که لب به غذا نزدم
و امروز مرده شور خانه نوبت بعدی به او میدهد ،
دلم برای مادرش میسوزد جوانی را بزرگ کرده سی ساله شده و حالا که میخواسته
به ثمر بنشیند از دست رفته ..................................................................
خدایا ، هیچ مادری داغ فرزندش را نبیند ؛ الهی آمین ؛ &&&
رو مـگردان یـک زمان از من کـه تـا از درد تـو..
چـرخ را بـر هـم نـسـوزد دود آتشـدان مـن
تـا خمـوشم مـن ز گلـزار تـو ریحان مے بـرم
چـون بنـالم عطـر گیـرد عالـم از ریـحـان مـن..
« مــولـوی »
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |