در 10 سالگی به ازدواج فکر میکنیم ، دوست داریم عروس بشیم و تور و لباس عروس و یه زندگی خوب و بعدش بچه دار بشیم و
مامان بازی بکنیم .
در 20 سالگی ازدواج می کنیم و با هر تلخی در زندگی احساس بدبختی رو تجربه می کنیم ، حس می کنیم بدبخت تر از من وجود نداره
خیلی وقتها به این نتیجه می رسیم زندگی واقعا پوچ و بیخود هست .
در 30 سالگی دیگه در پیچ و تاب زندگی آبدیده میشیم و می فهمیم در کنار هر 10 تا ناخوشی 1 خوشی وجود داره و این قانون تمام
زندگی هاست و کم کم با زندگی کنار میایم . &&&
میلاد خانم انبیا ء محمد مصطفی ( ص ) مبارک باد &&&
در باب نماز سخنان زیادی شنیده شده و همینطور مطالب زیادی نوشته شده ، اما آنچه که باید توجه نمود
نماز علاوه بر اینکه یک فریضه دینی محسوب میشه نوعی مدیتیشن و تمرکز محسوب میشه زمانیکه ما قامت
می بندیم و به نماز می ایستیم به مهر خیره می شویم و تمرکز می کنیم و با خالق خود سخن می گوییم .
در ابتدا در سوره حمد :
به نام خداوند بخشنده مهربان
شکر برای پروردگار جهانیان
رحمن و رحیم
مالک روز جزا
تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری میجوییم
ما را به راه راست هدایت فرما
راه کسانی که به آنها نعمت داده ای و نه گمراهان
خدا بزرگ است
به نام خداوند بخشنده مهربان
بگو خداوند یکی است
خداوند بی نیاز است
نه فرزندی دارد و نه زاییده شده و تنها ی مطلق است
خدا بزرگ است
همین بیان این کلمات اگر با دقت و تمرکز همراه باشد تمامی سلولهای بدن را در بر میگیرد و این همان انرژی مثبت است که در تکنولوزی فکر
امروزه به آن مباهات می کنند .
زمانیکه به رکوع می رویم علاوه بر حالت زبانی و ذهنی ایجاد شده بدن از حالت خمودگی و یکنواختی به صورت قائمه در می آید که جریان خون را در مغز
و بدن به حرکت وا میدارد .
در رکوع باز می گوییم : پاک و منزه است پروردگار بزرگ و ستایش مخصوص اوست
خدا بزرگ است
تاکید بر اینکه خداوند بی نیاز است و خداوند بزرگ است باعث می شود که به نیروی عظیمی تکیه کنیم و این نوعی تلقین روحی ایجاد می کند که در اصطلاح علما
بالاترین درجه است که به آن توکل میگویند .
در حالت سجده : پاک و منزه است پروردگار برتر و ستایش مخصوص اوست
خدا بزرگ است
در حقیقت در حالت سجده ما به نماد یقین می رسیم یعنی دوبار سجده در یک رکعت داریم ولی یک رکوع و این نشان دهنده بندگی ما نسبت به قدرتی مافوق
است .
در سلام نماز در حقیقت ما شهادت می دهیم که جز خداوند خدایی نیست و شهادت می دهیم حضرت محمد ( ص ) بنده و رسول خداوند است و درود می فرستیم
بر حضرت محمد ( ع ) و بعد از آن سلام می کنیم بر تمامی انبیا و رحمت و درود می فرستیم بر آنها و سلام بر ما و بندگان صالح خداوند و سلام شما و رحمت خداوند
بر شما در حالت سلام ما نشسته هستیم اما بر روی دو پا یعنی چهار زانو که در حقیقت جانب احترام معبود را رعایت کرده ایم .&&&
وقتی وارد نت میشم یه سَری به چند تا وبلاگ میزنم و مطالبشون رو میخونم ؛
وقتی از تنهایی و بیکسی نوشته هایی میخونم قبل از اینکه قلبم از تنهایی فرد
نویسنده به درد بیاد . حضور شیطان رو در نوشته می بینم .
و به این می اندیشم شیطان چه قدرتمندانه نا امیدی را در دل نویسنده کاشته است ،
به این که نا امیدی بزرگترین معصیت در درگاه ایزد منان است و چه ساده لوحانه ما
تسلیم می شویم .
آنگاه که دلنوشته های تنهایی را که با بغض نگاشته شده می خوانم اول از هر چیزی یاد
« صادق مصدق » می افتم که تابع نهیلیسم ( پوچ گرایی ) بود و در انتها خود را کشت .
نوشته های زیبا با مضمون تنهایی که از او به جای مانده مدتها کتب مختلفش را میخواندم
و در نهایت به این حقیقت مسلم رسیدم شیطان از آنچه فکر میکنیم به ما نزدیکتر است . &&&
فرازهای از دعای ندبه :
لَیْتَ شِعْرى أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوى، بَلْ أَىُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرى، أَبِرَضْوى أَوْ غَیْرِها أَمْ ذى طُوى؛ عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى، وَلا أَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوى
کاش مى دانستم کجا دلها به ظهور تو قرار و آرام خواهد یافت؟ آیا به کدام سرزمین اقامت دارى؟ آیا به زمین رضوان یا غیر آن؛ یا به دیار ذوطوى متمکن گردیدهاى؟ بسیار سخت است بر من که خلق را همه ببینم و ترا نبینم و هیچ از تو صدایى حتى آهسته هم بگوش من نرسد
عَزیزٌ عَلَىَّ أَنْ تُحیطَ بِکَ دُونَىِ الْبَلْوى، وَلا یَنالُکَ مِنّى ضَجیجٌ وَلا شَکْوى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنّا، بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ نازِحٍ ما نَزَحَ عَنّا
بسیار سخت است بر من بواسطه فراق تو؛ و اینکه تو به تنهایی گرفتار باشی و نالة من نیز به حضرتت نرسد و شکوه به تو نتوانم. به جانم قسم که تو آن حقیقت پنهانى که دور از ما نیستى. به جانم قسم تو آن شخص جدا از مایى، که ابداً جدا نیستى
بِنَفْسى أَنْتَ أُمْنِیَّةُ شائِقٍ یَتَمَنّى، مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَکَراً فَحَنّا بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ عَقیدِ عِزٍّ لا یُسامى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ أَثیلِ مَجْدٍ لا یُجارى بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضاهى
به جانم قسم که تو، همان آرزوى قلبى و مشتاق الیه مرد و زنِ اهل ایمانى که هر دلى از زیادت شوق او نالة مى زند. به جانم قسم تو آن عزّتی هستی که هم طرازی ندارد. به جانم قسم تو آن عظمتی هستی که هم قطاری ندارد. از آن نعمتهاى خاص عالى خداوندی، که مثل و مانند نخواهد داشت.
فکر کنم حدود ساعت 3 نصف شب بود که خوابیدیم کلی حرف میزدیم و می خندیدیم ، گلی خیلی حرفهای با مزه میزد
کلا با گلی خیلی راحت تر از سارا بودم ، سارا اخلاقهای خاص خودش رو داره که هر کسی نمی پسنده ولی گلی خیلی
معتدل و خوش مسافرت بود ساعت گذاشتیم که ارگ بیدار شدیم نماز صبح بریم حرم که همتش رو نداشتیم ولی ساعت 7:30
بلند شدیم و صبحانه خوردیم و رفتیم مغاز سحر خیز یه مقداری سوغاتی خریدیم و اومدیم من و گلی رفتیم هتل و سارا هم رفت حرم
گلی سردرد بدی داشت یک کمی هم سرگیجه و ما نتونستیم برای نماز ظهر بریم حرم . حدود ساعت 1 بود که سارا برگشت و رفتیم ناهار
خوردیم و اومدیم یه کمی تو اتاق دراز کشیدیم و صحبتهای معمول و راجع به همکارامون حرف زدیم و برای نماز مغرب رفتیم حرم
نمازمون رو خوندیم و دعای کمیل هم برقرار بود .
سعادتی بود چند ساعت به زیارت نشستیم حول و هوش ساعت 9 برگشتیم هتل رفتیم شام خوردیم و اومدیم بالا که زود بخوابیم تا نماز صبح
بلند شیم ، ساعت 4:30 بلند شدیم و حاضر شدیم رفتیم حرم و نمازمون رو خوندیم بعد رفتیم زیر زمین حرم کنار لوستر سبز ، منتظر شدیم
دعای ندبه شروع بشه ، حول و هوش ساعت 7 دعای ندبه شروع شد و واقعا جای همه گی خالی خیلی زیارت و مناجات خوبی بود کلی
انرژی مثبت گرفتیم . بعد اومدیم هتل وسایلمون رو جمع کردیم و یه دوساعتی تو هتل بودیم بعد اومدیم فرودگاه مشهد و پرواز به سمت تهران &&&
به نام خدا
بعد از کلی مسائل که پیش اومد بالاخره دوستمون تونست برامون بلیط بگیره که ساعت 6 پروازمون بود ، من و سارا و گلی
وسایلمون رو جمع کردیم و از راه محل کارمون همسرم اومد دنبالمون و به فرودگاه رفتیم . تقریبا هواپیمایک ساعت تاخیر
داشت وقتی به فرودگاه مشهد رسیدیم اول از همه چمدانها را گرفتیم و اومدیم به سمت در خروجی که ترانسفر هتل رو دیدیم
خیلی خوشحال شدیم و به سمت هتل به راه افتادیم .
هتل ما تا حرم با ماشین 5 دقیقه راه بود و پیاده 15 دقیقه
وسایلمون را در اتاق گذاشتیم یه آبی به سرو صورتمون زدیم و وضو گرفتیم و رفتیم شام خوردیم و بعد از آن به حرم رفتیم تو را
با دنیا حرف زدم خیلی بی تابی میکرد که من پیشش نبودم ولی بالاخره آرومش کردم و با خوبی و خوشی گوشی رو قطع کرد .
وقتی وارد حرم شدیم سارا تو حال و هوای خودش نبود همه اش گریه میکرد و راز و نیاز و من هم که بعد از دوسال رفته بودم یه
حال عجیبی داشتم . و فقط ذکر می گفتم ؛ باورم نمیشد حرم انقدر خلوت باشه یه دوساعتی نشستیم را زو نیاز کردیم و حدود
ساعت 12:30 برگشتیم هتل ، گلی مدام میگفت من میترسم کسی ما رو ندزده وای برامون اتفاقی نیفته ، من و سارا هم هی
اذیتش میکردیم ، گلی اولین بار بود بدون خانواده مسافرت اومده بود . و کمی دلشوره داشت .
باد گونه ام را بوسید
و من خنده زنان
در آغوشش دویدم
باد صورتم را لمس کرد
و من لبها و گونه هایم سرخ شد
باد موهای مرا پریشان کرد
و من نجوا کنان
زمزمه کردم
زندگی یعنی همین
لحظه ای لبخند بی ریا &&&
بعد از مدتها حدوداً شش ماه می شد از این هوای دود آلود تهران رفتیم بیرون یه دو روزی رفتیم به مازندران ، جاده خیلی خوب بود ترافیک روان
و اصلاً خسته نشدیم . ولی یک کمی هوا سرد بود و بخاری رو روشن کردیم و گرم شدیم ، تقریباً همون چهارساعته رسیدیم از جاده چالوس رفتیم
هوا عالی و ابری بود ، بارون میومد و من هر از چند گاهی توی فضای باز اکسیژن رو ذخیره میکردم .
یه سلامی هم به دریا دادیم و یک کمی کنار ساحل دویدیم و بعدش یه خورده چاشنی بهش اضافه شد .
در کل خیلی راضی بودم هوای پاک نعمت بزرگی هست که ما تهرانی ها از اون محرومیم ولی خدا رو شکر تا هوای پاک چند ساعتی بیشتر فاصله نداریم .
مسیر برگشت هم خلوت بود و دیگه از 9 تا 10 ساعت معطلی و ترافیک خبری نبود خلاصه هوایی به کله مون خورد و یه تجدید قوا کردیم .
الهی شکر به سلامت رفتیم و برگشتیم . &&&
و باز
دلتنگ
و باز
جسارت
و باز
دوباره
آماده ام
سنگی
مفت
پرتاب
کنم
دوباره
دلتنگی
یقه
احساسم
را گرفت .&&&
naghmehdavoodi از نظرم هر چی خدا به ما داده بهترین هست .مثل پدرومادرم که بهترین والدین دنیا هستند یا خواهرهام و برادرام . همین طور همسرم بهترین و شریف ترین مرد روی زمین هست و دخترم که بی نظیره زندگیم بسته به زندگی تک تکشون هست |